به نام خدا
چه کسی وعده آب و برق مجانی را مطرح کرد؟
دوازدهم بهمن همان روزی که سالها به دروغ میگویند امام (ره) وعده آب و برق مجانی را مطرح کرد ولی صدا و سیما آن را پخش نمیکند! اما در این باره سه نکته مهم وجود دارد:
1. برخلاف این ادعا، امام در سخنرانی روز 12 بهمن در بهشت زهرا حتی یک کلمه هم در این باره صحبت نکرده است.
2. اساسا امام چنین وعده ای را نداده است بلکه برای اولین بار عباس امیرانتظام «سخنگوی دولت بازرگان» این مساله را در اسفند ماه 57 بیان می کند، کما اینکه مرور آرشیو روزنامه های اول انقلاب هم این ادعا را ثابت میکند.
3. امام خمینی در سخنرانی روز 12 اسفند 57 در قم با نگاه انتقادی نسبت به این وعده داده شده توسط سخنگوی دولت موقت می فرماید: شما به معنویات احتیاج دارید، معنویات ما را بردند اینها، دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم، دلخوش به این مقدار نباشید، روحیات شما را عظمت میدیم، شما را به مقام انسانیت میرسانیم، اینها شما را منحط کردند، اینقدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است.
توجه در همین عبارات امام نشان می دهد ایشان ضمن رد این دیدگاه که انقلاب مردم ایران انقلابی صرفا برای شکم بوده است، اصل و انگیزه انقلاب را تعالی یک ملت و ارتقای انسانیت آن می داند، دقیقا نقطه مقابل تحلیل های غالب آن روز که مارکسیست ها بیان می کردند و معتقد بودند که انقلاب مردم ایران فقط و فقط یک ریشه دارد و آن هم اقتصاد است!
اولین بار این وعده در تاریخ ۸ اسفند ۱۳۵۷ توسط سخنگوی دولت موقت، عباس امیر انتظام با قیدی قابل تأمل اعلام می گردد:” برای کم درآمدها آب و برق مجانی می گردد.”
اندکی بعد از اشغال سفارت آمریکا در تهران به دست دانشجویان پیرو خط امام، امیرانتظام در حالیکه در کشورهای اسکاندیناوی به عنوان سفیر ایران فعالیت میکرد، به تهران فراخوانده و در ۲۸ آذر ۵۸ به اتهام همکاری با سازمان جاسوسی سیا و ارتباط پنهانی با آمریکا بازداشت شد. چرا که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام اسناد و مدارک زیادی دال بر ارتباطهای سری امیرانتظام با آمریکاییها در اختیار داشتند.
http://alef.ir/vdcjaoe8auqeitz.fsfu.html?258377
به نام خدای مهدی عج
اکبر گنجی یا همان اکبر پونس!! همان ضد انقلاب و جنبش سبزی و منافق امروز است که اوایل انقلاب با برخورد تند و زننده با خانم های بدحجاب رفتار کرده و پونس در پیشانی آنها فرو میکرد تا مثلا آنها را هدایت کند!!
صفار هرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد:
ما نسبت به کسانی که اول انقلاب بودند مسائل را آسانتر میگیریم، اما چپهای آن زمان خیلی سختتر عمل میکردند» به اکبر گنجی اشاره کرد و گفت: «اکبر گنجی که امروز ادعا میکند آن روزها دنبال دخترهایی میگشت که چند تار مو از زلفشان بیرون زده و به روی آنها اسید میپاشید و اینکه به او اکبر پونز میگفتند برای این بود که به پیشانی دخترهای جوانی که پوشش متفاوتی داشتند پونز میچسباند»http://fararu.com/fa/news/74235
به نام خدا
امام موسی کاظم(ع):
وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسَى عَنْ أَیُّوبَ بْنِ یَحْیَى الْجَنْدَلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ یَدْعُو النَّاسَ إِلَى الْحَقِّ یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ لَا تُزِلُّهُمُ الرِّیَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ لَا یَمَلُّونَ مِنَ الْحَرَبِ وَ لَا یَجْبُنُونَ وَ عَلَى اللَّهِ یَتَوَکَّلُونَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ
مردی از قم مردم را به حق دعوت کند، افرادی پیرامون او گرد آیند که قلب هایشان همچون پاره های آهن استوار است. بادهای تند حوادث آنان را نلغزاند، از جنگ خسته نشده و نترسند، اعتمادشان بر خدا است و سرانجام کار از آن پرهیزکاران است.
منبع:
بحار الانوار ج65 ص 139
بحارالأنوار، ج 57، ص 215
http://www.alvadossadegh.com/fa/article/44-alaeme-zohoor/88-mardi-az-ghom.html
http://www.mashreghnews.ir/news/317343
به نام خدا
سنجش امام خمینی توسط آیت الله قاضی برای توانایی قیام منتهی به ظهور امام زمان (عج)
برخورد عجیب آیت الله قاضی و خواندن کتابی درباره پیش بینی انقلاب در ملاقات با امام خمینی (ره)
آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی: ما در خدمت مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آقای بهجت، مرحوم آقای قوچانی، مرحوم آقای میلانی و… بودند حاضر بودیم. هر روز به محضر ایشان می رفتیم و استفاده می کردیم. یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند (4) و می خواهند با شما ملاقات کنند. ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی می شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود. روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند . روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست. طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می کردند. مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند. بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب. مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم. چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد. این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد. این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت. مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش. گذاشتم. همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود. نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی می کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود به امام عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچکترین اظهار گله ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم . بیشتر از آن مقداری که من فکر می کردم. این عبارت امام نشان می داد که کمترین اثری از هوای نفس در امام نبود. چون هر کس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کم توجهی می شد اقلا یک سر و دستی تکان می داد که با این حرکت می خواهد بگوید برای من این مهم نیست ولی آن حرکات آقای قاضی (که قطعا حساب شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود) کوچکترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وادارد و این خیلی قدرت می خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان) به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می فرمایند از روی صدق و صداقت است. بر عکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بی پایه و ساختگی است، امام تمام این حالات نفسانی را پی کرده و در خود کشته بودند. این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی می پرسیدند ایشان بسیار از او تجلیل می نمود و می فرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.
بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست. لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد. (5)
منبع:
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/5889
http://yon.ir/13975
امام خمینی و همه بزرگان میدانستند که عاقبت کار چطور میشود از همین باب است که امام خمینی میفرمایند:انتظار فرج از نیمه خرداد کشم …
و ایضا امام خامنه ای
این روزگار، روزگار قدرتنمایی خدای متعال است و حضور جمهوری اسلامی ایران در این منطقه از جهان مبدأیی برای حوادث باورنکردنی درسراسر عالم میباشد.
90/11/26 :
اسلام در حرکت عظیم خود به نقطه ای حساس رسیده است
نسل های آینده خیلی چیزهای بزرگ و مهمی را خواهند دید
دنیا از این رو به آن رو خواهد شد …
به نام خدا
واکنش عجیب امام خمینی بعد از انفجار و مجروحیت دست امام خامنه ای
❇️در اوایل رهبری آیت الله خامنه ای، شهید سید عباس موسوی (دبیرکل سابق حزب الله لبنان) برای دیدار با رهبری و عرض تسلیت به پسر امام، مرحوم حجت الاسلام احمدآقا خمینی به ایران می آید و با سید احمد آقا ملاقات می کند و به ایشان تسلیت می گوید.
شهید موسوی در این دیدار می گوید: «یک روایت هست که مضمونش این است که پیغمبر اسلام(س) به علی(ع) می فرمایند که در آخرالزمان یکی از فرزندان من که همنام پیامبر بنی اسرائیل است به حق قیام می کند و ظالم را از کشورش بیرون می کند و حکومت تشکیل می دهد و بعد از او فرزند دیگر من از اهل خراسان که همنام علی است صاحب حکومت می شود و در دست راستش خللی وارد می شود و پرچم را به صاحب امر می دهد.»
❇️تا سید عباس این روایت را به سید احمد آقا گفت، سید احمد آقا جواب داد: «حالا شما این را گفتید من هم یک چیز به شما بگویم؛ وقتی روز ششم تیر، آقای خامنه ای ترور شد به من گفتند که این خبر را به امام بدهید؛ من ترسیدم که خبر را بگویم برای قلب امام مشکلی پیش بیاید لذا نگفتم. باز بعد از مدتی با ترس رفتم خدمت امام. تا امام مرا دید فرمود: فکر می کنید که من خبر ندارم چه اتفاقی افتاده است. بعد امام به من فرمود:«دست راست آقای خامنه ای چی شد؟» من هم گفتم که دست راست ایشان دیگر کار نمی کند و عصب دست شان از کار افتاده است.»
حاج احمد آقا افزود: «پس از اینکه این حرف را زدم ناگهان دیدم امام رو به قبله ایستاد و سه بار فرمود: الحمدلله. من تعجب کردم که چرا امام این را گفتند اما اظهار ناراحتی نکردند و چیزی نگفتند. من این ماجرا را نمی دانستم تا موقعی که حدیثی که شما (شهید موسوی) گفتید خواندم و فهمیدم که منظور امام چه بود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وسَهِّلْ مَخْرَجَهُمْ
منبع ، مشرق نیوز:
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/1277
جسم تو کامل است ، ناقص نیست ؛ میدهد عطر یک بغل گل یاس دستت ؛ اما حکایتی دارد!
ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لبها
ذکر یا صاحب الزمان (عج) گل کرد
جان ایران! چه شد که جانت را
جان ناقابلی گمان کردی؟!
آبروی همه مسلمانان
اشک ما را چرا درآوردی؟!
جسم تو کامل است، ناقص نیست
میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد…
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
کلیپ:
http://www.aparat.com/v/WsV6A/
صوت:
http://sangariha.com/getfile/pid:public_6791150/shear_dastan_rahbar.mp3
دلنوشته شهید آوینی درباره امام خامنه ای:
آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟ می دیدیم که چشمانش فانی است ، اما نگاهش باقی، می دیدیم که لبانش فانی است ، اما کلامش با قی. چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش… چه بگویم ؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید .
http://www.aviny.com/article/aviny/Chapters/MobashereSobh.aspx